شعر در مورد
لبخند,شعر در مورد لبخند یار,شعر در مورد لبخند تلخ,شعر در مورد لبخند
تو,شعر در مورد لبخند من,شعر در مورد لبخند کودک,شعر در مورد لبخند
اجباری,شعری در مورد لبخند,شعری در مورد لبخند زدن,شعر کوتاه در مورد
لبخند,شعر درباره لبخند یار,شعر عاشقانه
در مورد لبخند یار,شعر عاشقانه درباره لبخند یار,شعر درباره لبخند تلخ,شعر
درباره لبخند تو,شعر در مورد لبخند کودکانه,شعر درباره لبخند کودک,شعری در
مورد لبخند,شعری در مورد لبخند تلخ,شعر در مورد لبخند زدن,شعر در مورد
لبخند زیبا,شعر درباره لبخند زدن,شعر زیبا در مورد لبخند زدن,شعر کوتاه
درباره لبخند,شعری کوتاه در مورد لبخند,شعرهای کوتاه در مورد لبخند,اشعار
کوتاه در مورد لبخند,شعری کوتاه درباره لبخند,شعر در مورد لبخند,شعر در
مورد لبخند یار,شعر در مورد لبخند تلخ,شعر در مورد لبخند تو,شعر در مورد
لبخند من,شعر در مورد لبخند کودک,شعر در مورد لبخند اجباری,شعری در مورد
لبخند,شعری در مورد لبخند زدن,شعر کوتاه در مورد لبخند,شعر درباره لبخند
یار,شعر عاشقانه در مورد لبخند یار,شعر عاشقانه درباره لبخند یار,شعر
درباره لبخند تلخ,شعر درباره لبخند تو,شعر در مورد لبخند کودکانه,شعر
درباره لبخند کودک,شعری در مورد لبخند,شعری در مورد لبخند تلخ,شعر در مورد
لبخند زدن,شعر در مورد لبخند زیبا,شعر درباره لبخند زدن,شعر زیبا در مورد
لبخند زدن,شعر کوتاه درباره لبخند,شعری کوتاه در مورد لبخند,شعرهای کوتاه
در مورد لبخند,اشعار کوتاه در مورد لبخند,شعری کوتاه درباره لبخند,شعر در
وصف لبخند,شعر در وصف لبخند یار,شعری در وصف لبخند,شعر نو در وصف لبخند,شعر
کوتاه در وصف لبخند
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا
را در مورد لبخند برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب
مراجعه نمایید. همه ما معتقدیم که خنده بر هر درد بی دوا دواست.خندیدن به
سلامتی ما کمک می کند و درمان بسیاری از بیماری های روحی و جسمی
است.امیدواریم این مجموعه شعر در مورد لبخند که برای شما تهیه نموده ایم
مورد توجه و عنایت شما بزرگواران قرار گیرد
دیگر منتظر کسی نیستم
هر که آمد
ستاره از رویاهایم دزدید
هر که آمد
سفیدی از کبوترانم چید
هر که آمد
لبخند از لبهایم برید
منتظر کسی نیستم
از سر خستگی
در این ایستگاه نشستهام!
نگران چه هستی؟
دنیا به آخر نرسیده است عزیزم.
پس از من
باز هم به زمستان های تازه ای
که از راه می رسند عادت خواهی کرد.
به لبخند همسایه ات،
موشی که در دیوار خانه ات لانه کرده
ولی هیچ مردی
هیچ وقت به آغاز قصه برنگشت
به لبخندم اعتماد نکن
زخمی با من است
که با هیچ دروغی درمان نمیشود
تا روزی که هنوز
زنان غمگینی هستند
که با صدای زنگ تلفن
بغض میکنند.
بگذار دست هایت صورتم را ببوسند و
روی چشم هایم خوابشان ببرد!
بگذار صدایت بزنم،
عزیزم؛
عمرم؛
جانم؛
و به عشقم که رسیدم،
لبخند بزنی و با شیطنت بروی توی لباسم قایم شوی!
چشم هایت را ببند و…
با لبخند به آغوشم بیا،
تو که نمی دانی؛
دلم چقدر گفتگوی عاشقانه می خواهد!
چگونه کلامت را
لبخندت را
بوسه هایت را
زنگ صدایت را
صدای پای آمدنت را
شعر نکنم
آلبومی قدیمی ام،
در زیرزمین خانه ای کلنگی
که واحدهایش را پیش فروش کرده اند.
در انتظار دستی جامانده در اعماقم
که آجرها نمی گذارند
خاطره ای فروریخته را ورق بزند
نجاتم بده!
در من
هنوز لبخندی هست
که می تواند چیزی یادت بیاورد.
هنوز بوی عطرت را دوست دارم
هوای مرددِ لبخندت را
و این همه سال را
که در هر نگاه گذرا
رازی را کشف کردیم
که جز من و تو
همه از آن بی خبرند.
اسمش چیست؟
این حس، این حال؛
همین که وقتی به تو فکر می کنم
از گوشه ی لبهایم لبخند چکه می کند!
جای تو خالی ست
در سردترین شبهایی
که لبخند های مهربانی را به تبعید می برند…
تو لبخند می زنی که مرا تسخیر کنی
تو لبخند می زنی
و چشم من به جهان باز می شود
تو را در آغوش می گیرم
تا زندگی کنم
زندگی می کنیم
روزی اگر ببینم آمده ای
با نسیمی خنک در لبخنده ات
و دست هایی زیبا، به اندازه گذشته ها زیبا
شکوفه می دهند تمام درهایی که کوفته ای …
نگو که تنهایی ام را از بر میخوانی
یا شبم را از صبح میتکانی
نمیتوانی…
تو دوری
مشکلی نیست
من همانم که برای دیدن لبخندت
دنیا را قلقلک میدهم
بگذار جهان به من بخندد
تماشای لبخندت
آبروی من است…
آماده باش!
حالا که آمده ای
رو به روی هم می نشینیم
لبخند می زنیم
و تنها از دور
به یکدیگر فکر می کنیم.
دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد
بدون تو شعر به من بیشتر لبخند می زند
بغض از من روی بر می گرداند
آینده نردبانش را پیش پایم می گذارد
اما شب،
گاه ِ بازگشتن به خانه
پاهایم جوابم می کنند!
در صورت آدمی دو چیز مهم است
یکی لبخندش
و دیگری عمق نگاهش
که هیچ جراحی نمیتواند به انسان بدهد
این آینه را هر چه بیشتر پاک می کنم
چشمهایم غمگین تر می شود
نارنجی ، خوشبختی من همین آینه بود
که تو در آن لبهایت را سرخ می کردی
مژه هایت را تاب می دادی
و از گوشه ی چشم لبخند می زدی
این درخششِ لبخند ، ناگاه بی درنگ
به آواز در نخواهد آمد هرگز
اگر بخواهی یکدیگر را دوست خواهیم داشت
با لب های تو در سکوت
چیست عشق ؟
گاهی یک بوسه
یک نگاه کوتاه
یک لبخند
گونه ای سرخ از شرم نگاه
ضربانی تند
یک دوستت دارم با لکنت
عشق پنهان ترین پیدای عالم است
هنوز بوی عطرت را دوست دارم
هوای مرددِ لبخندت را
و این همه سال را
که در هر نگاه گذرا
رازی را کشف کردیم
که جز من و تو همه از آن بی خبرند
روزی
جایی
دقیقه ایی
خودت را باز خواهی یافت
و آن وقت
یا لبخند خواهی زد
یا اشک خواهی ریخت
روز
لبخند توست
که طلوع مى کند
کاش تو اینجا بودی
خوب میشدیم
برای هم خوب میشدیم و
برای همه خوب
آخر
باهم که خوب باشیم
میخندیم
بهروز لبخند میزنیم و
به شب لبخند
دیروز زنی را دیدم که مُرده بود
مثل ما نفس میکشید
راستی یک زن چگونه می میرد ؟
مرگش چگونه است ؟
یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمی کند
یا دست کسی را نمی فشارد
یا منتظر آغوشی نیست
یا حرف عشق که می شود
پوزخند میزند
آری زن ها اینگونه می میرند
لبخند
بیفایده است
کسی که دلت را میخواندبه چهرهات نگاه نمیکند
و تو
در برابر او
راهی برای پنهانکاری نداری
با تو سخن گفتم
با لبخندی
و تو پاسخی ندادی
دهانت سیمی است برای موسیقی
موسیقی به رنگ خون
به اینجا بیا
آزرده از هیچ
آزرده از همه چیز
زخمهایی بر صورت داشت
که گویی لبخند می زد
ولی در گریبان خود می گریست
و بر لبخند خود می گریست
اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام
اگر اشکالی ندارد بگذار عاشقت بمانم
جای زیادی از زندگی ات نمیگیرم
فقط لبخندت را تماشا کنم
و دلم خوش باشد که خوشی
تو را نسیم از همان در بسته ای آورد
که دیگران رفتند
گوئی بتو داده اند سوگند
کاین راز، نهان کنی به لبخند
لرزه بر جانم فتاد از چشم سحرآمیز او
وز نگاه گرم و لبخند فریب انگیز او
نیم شب با گریه مستانه، حالی داشتم
تلخ شد عیش من از لبخند بی هنگام صبح
تا زدم لبخند از شادی، بلایی در رسید
چشم گردون در کمین باشد دل آسوده را
یک سان گذشت در سیهی صبح و شام ما
لبخند آفتاب ندیده است بام ما
داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا
آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا
لبخند کن معاوضه با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان
با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
کاش جاى قاب عکس کودکیات بودم
که هر بار با دیدنم لبخند بر چهره میآوردى
به تصویر زیبای تو نگاه می کنم
و مهربانی ات …
که حتی از پشت قاب شیشه ای هم
به من لبخند می زند.
دلتنگی ات
رودخانه ای ست
که به دریا نمی رسد…!
به آسمان سلام کن
به خورشید لبخند بزن
عزیزنم
با فنجانی عشق
صبحت را آغاز کن
برخیز
ببین روبرویت نشسته ام
صبح در چشمان تو زیباست…
من برایت چای می ریزم
و تو لبخندهایت را توی دلم می ریزی…
صبح
باور عشق است
در لبخند آسمانی تو
وقتی
چشم هایت را باز می کنی
و عطر نگاهت را
بر خورشید می پاشی
تا غزل غزل
روشنی بسراید.
تو می توانی
از عکس پس بگیری
لبخندم را
می توانی الفبا را بتکانی
شعر بسرایی
ترانه بخوانی
و برای تمام زخم های دهان بسته ساز دهنی بزنی
لبخند نمی زنی
و پنجره بی چاره می میرد
و شعر
بی چاره و با کتِ پاره دور می شود…
لبخند می زنی
و جان، جانانه نیست.
و عشق
آی عشق
چه بی چاره جان نمی گیرد!
به جز زیبائی ات
چیزهای زیادی هستند
که باید انتقال بدهی
وراثت را از لبخندت شروع کن
از شکل لبهایت
به وقت بستن زخمم…
من از تمام این دنیا
عشق میخواهم وُ مستی شعر،
گلهای شمعدانی پشت پنجره
و لبخندهای تو
که تکثیر می کند عشق را به بی نهایت.
گاهی راحت تر آن است با وجودِ اندوهی که در درونتان موج می زند، لبخند بزنید!
تا اینکه بخواهید به همه عالم علت غمگینی خود را توضیح دهید.
تو که می خندی
گوشه های لبت
به بهشت می رساند مرا
ترانۀ قلبت دنیا را
به لبخندی آلوده می کند
که یک لحظه به دنیا می آید
و برای همیشه خاطره اش
در ذهن جاذبۀ ماه و دریا می ماند
و هیچ آسمانی
توان اندازه کردنِ گرمای آن را
نخواهد داشت
هر روز ِ بی تو …
یک روز ِ از دست رفته است
که لبخندی به وسعت زندگی
در آن می میرد
لبخند که می زنی
توی دلم انگار اناری ترک بر می دارد
با نگاه تو
ناتمام می مانند تمام شعر های دنیا
می دانی!
در من انگار صدایی گم شده است
انگار لبخندی
دنیایی..
هرگز برای کسی که آزارتان داده
اشک نریزید
فقط لبخند بزنید و بگویید
ممنون از اینکه
فرصت یافتن انسان بهتری را به من دادی!
من تمام خنده های جهان را گم کرده ام،
پر شده ام از این همه تاریکی…
حالا تو هی از باران و
کوچه های خیس شعر به من بگو
از سیب و هوس،
و من پشت می کنم به هر چه لبخند است
به هر چه آفتاب…
رو می کنم
به شب،
به تمام بغضی
که راه نفسم را بند می آورد…
من هوا کم می آورم…
عشق من، چیزی نگو؛
فقط بیا…
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است
زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی!
چشماتو می بندی، با لبخند می خوابی
تا وقتی اینجایی، این خونه پا برجاست
ما با هم خوشبختیم، دنیای ما زیباست!
خدا آن روز
لبخند را به صورتت نقاشی کرد
و تو را به زمین فرستاد
دست هایت
کم کم بوی پونه و بابونه گرفت
و نفست
عطر تمام شعرهای جهان را…
وقتی کسی زیاد از رفتن حرف می زند
قبلا رفته است
فقط می خواهد مطمئن شود
چیزی از او در تو جا نمانده
کمک کن چمدانش را ببندد
چترش را به او پس بده
لبخندش را
آوازهایش را
همینطور سایه اش را
که و بیگاه از پشت پنجره ات گذشته بود…
به خاطر تو گریه نمی کنم
تو خوبی .. خوبی ات به لبخند وادارم می کند.
می دانی؟
برای خودم گریه می کنم.. برای حال خوشم گریه می کنم
به اینکه هربار که می افتم.. بزرگ تر می شوم
تو نیستی
بهانه های کوچک خوشبختی نیستند
تو نیستی
من نیستم
–در نبود تو-
لبخندهای کاغذی آلبوم
غرق شدند
در بارانِ بی دریغ اشک
تا سپاس گزار تو باشم
که به اندازه ی یک غریق نجاتِ غریبه
تلاش نکردی
برای گرفتن من
از آب گل آلود!
به روزهای رفته نگاه میکنم
به رنگهای پریدهی عکسهای قدیمی
به لبخندهای جوان
دستهای جوان
درختهای جوان
که فوارههای سبز صامت بودند
به ذغال گداخته گلهای رز
به ذغال گداخته قلبم
به ذغال گداخته لبهام
و دهانی
که هنوز خندیدن را از یاد نبرده بود
لبخندی بزن تا در افق
همچو خورشید تا همیشه پیدا باشی
می دانی؟
از آن رو نمی خوابم
که با تو هیچگاه شب نمی آید
با تو همیشه روزم
حالا که به اندازۀ تمام فصل های بی تو بودن
قابِ چهرۀ آرامت
تاقچه نشینِ دلم شده است
چتر خیال تو را
در کوچه های شب زدۀ بی باران
باز می کنم
بگذار عابرانِ عاقل
لبخند تمسخرشان را بزنند و رد شوند .
گاه یک لبخند آنقدر عمیق می شود، که گریه می کنیم
گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی می شود، که با آن زندگی می کنیم
به دنبال لبخند ناب تو هستم
چنین عمرم را می گذرانم.
تو می خندی پر از لبخند می شم
تموم زندگیم خوشرنگ می شه
بند ِ دل ِ من
به لبخندهای تو بند است
برای دوست داشتنت اما
لبخندهایت را نه
دلت را لازم دارم